جبهه یعنی ...

جبهه یعنی نخل های سوخته

جبهه یعنی دیده بر در دوخته


جبهه یعنی آتش خمپاره ها

جبهه یعنی زخمی و آواره ها


جبهه یعنی بوی باروت و فشنگ

جبهه یعنی نوجوانی مرد جنگ!


جبهه یعنی ایستادن با هدف

در دفاع از کشور و دین و شرف


جبهه یعنی رنگ پوتین رنگ خون

جبهه یعنی لاله های واژگون


لحظه ی عرفانی  راز و نیاز

جبهه یعنی ساده بودن در نماز


"جبهه یعنی عشق بازی با خدا"

جبهه یعنی سجده های بی ریا


یعنی آزادی ز قید و بندها

جبهه یعنی حسرت فرزندها


جبهه یعنی بوی تلخ انتظار

جبهه یعنی مادران بی قرار


جبهه یعنی  سر جدا ، پیکر جدا

جبهه یعنی گریه ی مادر جدا


جبهه یعنی حفظ نام و آبرو

جبهه یعنی خلط خونین در گلو


جبهه یعنی جلوه ای از رازها

جبهه یعنی عزّت جانبازها


افتخار و عزّت هم میهنان

جبهه یعنی خار چشم دشمنان


جبهه یعنی دستها ، پا ها، بدن

جبهه یعنی  عشق ، خاکستر، وطن


جبهه یعنی قلبهای بی قرار

جبهه یعنی زخمهای بی شمار


جبهه یعنی بانگ آژیر خطر

جبهه یعنی کودکان بی پدر


جبهه یعنی بر وطن دلدادگی

جبهه یعنی مردی و آزادگی


جبهه یعنی یک دفاع بی نظیر

جبهه یعنی ذکر "الله نصیر"


جبهه یعنی موزه ای از درد ها

با عیار    مرد    از    نامرد ها


جبهه یعنی زنده بودن تا ابد

جبهه یعنی "قل هو الله احد"


1392

گریه

دیگر صدای گریه ات رنجم نمی دهد!
 من با صدای گریه ی تو خو گرفته ام

شب را بهانه کرده ام تا گریه سر دهم
سر را به روی قله ی زانو گرفته ام

کوچه یعنی ...

کوچه یعنی بوی خوب سادگی

کوچه یعنی یک تپش دلدادگی


کوچه یعنی نبض چندین پنجره

قابهای   سبز   چندین   پنجره


کوچه   یعنی  عطر ناب یاسها

دامن   ورچیده ی   احساسها


کوچه یعنی  بوی خیس خاک ها

لمس    اندام    قشنگ  تاک ها


کوچه یعنی لطف سقا خانه ها

شمع و نذر و یا کریم و دانه ها


کوچه یعنی صوت جانبخش اذان

حمد و تسبیح   خدای    مهربان


کوچه یعنی یک غریب تک نواز

کوچه یعنی خانه های نیمه باز


روی    قالی  با  کمال حوصله

لمس     آواز     لطیف  چلچله 


سایه ی    بید  و   وزیدنهای باد

رقص بی نقص پرستو های شاد


بوی   نان   تازه ی   مادر بزرگ

شور    بی اندازه ی  مادر بزرگ


قصه ی   نان   و  پنیر  و خاطره

ماجرای  یک  کلاف  و  صد  گره


قصه ی    قلاب  بافی   در  اتاق

بوی    آش رشته ی  روی   اجاق


بوی   نعنا   داغ   روی   سفره ها

بوی   ترشی های   توی حفره ها


عشق     گرمای    غروب  آفتاب

ذوق و شوق رفت و آمد روی تاب


زندگی  یعنی  دویدن  در   حیاط

تکه   تکه      کردن    نان   بیات


دیدن     گنجشکهای      بی قرار

در     مسیر     آب     پاک  جویبار 


زندگی یعنی سفر با خویش و غیر

زندگی   یعنی   همین  یادش بخیر

عید یعنی ...

عید یعنی هفت سین اشتیاق

سیب و سرکه ، سنجد و سیر و سماق


عید یعنی دیدن فامیل دور

عید یعنی زیر پا فرش غرور


عید یعنی ماهی تنگ بلور

عید یعنی شادی و جشن و سرور


عید یعنی آب و قرآن و سفر

عید یعنی لمس سالی پر ثمر