مرگ باورها
غزلهایی که در یک غفلت بیمار می میرد
شبیه قاصدکها در بن دیوار می میرد
دروغی در خم یک باور و خروار غفلتها
میان این مکررها در این تکرار می میرد
گواهی داده ام عشق عمیقم را به یک فریاد
و اینک عشق من در پای این اقرار می میرد
من ازباور طنابی ساختم در خویش و دیدم که
به یک آوازه این باور به روی دار می میرد
خیالی دیده ام آسایش فرّار رویا را
که بی من وهم آسا در پس انکار می میرد
به چشم خویش دیدم لحظه ای از مرگ باور را
که پشت پرده ی پنهانی اسرار می میرد
امیدم می دهند اما سرابی پیش می آرند
امیدی در دل صد ساله ام هر بار می میرد
دروغی را مکن باور که این افسانه است ایران
و دین دین فروشان پیش یک دینار می میرد
10 خرداد 90
+ نوشته شده در جمعه نوزدهم خرداد ۱۳۹۱ ساعت ۱۰:۴۱ ق.ظ توسط ایران طبیب
|
سلام